مسیح در چابهار

#داستان

آفتاب پشت ابرهای ضخیم پنهان شده بود. نسیم صبحگاهی از روی دریا بوی نم را با خود به ساحل می آورد. قایق‌های کنار ساحل به آرامی بالا و پایین می رفتند.

پنجره اتاق را کمی باز کردم. انعکاس صدا موج ها خودشان را به داخل اتاق رساندند. دوست خبرنگارم روی تختش نشسته بود. هنوز خستگی پروازهای این چند شبانه روز را می شد در چهره‌اش دید. پس از سفر سی ساعتی و عوض کردن چندین هواپیما شب گذشته به چابهار رسیدیم. از نیویورک تا دوحه بعد هم که تهران رسیدیم خودمان را سریع به مهرآباد رساندیم. در آخرین لحظه در لیست انتظار دو بلیط به مقصد چابهار گرفتیم. شامگاه به فرودگاه اطراف چابهار رسیدیم. با ماشینی خود را به هتلی در شهر رساندیم. در تاریکی اتاق کورمال کورمال وسایل را وسط پرت کردیم و بی رمق بر روی تخت‌هایمان افتادیم.

***

من سالهاست در نشویل(Nashville ) ایالت تنسی زندگی می کنم. در واقع پدر اهل نشویل است. من اینجا به دنیا آمدم. پنج سال قبل درسم را در رشته تاریخ در دانشگاه ایالتی تنسی در مقطع کارشناسی به پایان رساندم. در دوران تحصیل به تاریخ هند و موضوعات مربوط به آن بسیار علاقه‌مند بودم. پیرمردی قد کوتاهی بود که آنجا تاریخ هند درس می داد. بعدها فهمیدم هنگام جداشدن پاکستان از هند، پدر و مادرش از تاکسیلا که در غرب اسلام‌آباد کنونی واقع شده به گوادر مهاجرت می کنند. مدتی در تیس ساکن بودند و سپس از طریق ایران خودشان را به ترکیه و بعدا به لندن رسانده بودند. پروفسور عاصف می گفت بعد تمام شدن درسش در سواس(Soas) به آمریکا مهاجرت کرده و در دانشگاه تنسی مشغول می شود.

روزها در دوره کارشناسی ارشد همیشه برای درس هندشناسی برای مشاوره پیش پروفسور عاصف می رفتم. این رفت و آمد های باعث شد بعدها من تز دکتری خودم را درباره موضوعی مرتبط با دوره یونانی-بودائی در شبه قاره انتخاب کنم. پروفسور عاصف من را به جاهای مختلف معرفی کرد. آخرین بار که به دفترش در دانشگاه رفتم گفت باید به تیس

بروی.

***

پاسی از شب گذشته بود. باران به شدت می بارید. دریای مکران به شدت متلاطم بود. رعد و برق در تاریکی لحظه‌ای قایق ها و کوه‌ها را نمایان می کرد.

مرد ردای خود را بالای سرش کشید. تنش خیس شده بود. بی رمق در زد. نگهبان در را باز کرد پرسید چه می خواهد. خودش را معرفی کرد و وارد راهرو شد. خود را به درون اتاق بزرگی شبیه کتابخانه رساند. عده‌ زیادی دور میز نشسته بودند. با دیدن مرد ژنده پوش همه به در نگاه کردند. کاهن اعظم با صدایی بلند گفت : خوش آمدی یهودا.

مرد مردد سری تکان داد.

– چراغ و مشعل به سربازان بدهید تا حرکت کنیم

کاهن با اشاره دست نگهبانی را فراخوند. آهسته در گوشش چیزی گفت. نگهبان به سرعت از در خارج شد.

یهودا به زمین چشم دوخته بود گفت

– ایسوس و همراهانش الان بالای کوه شهباز هستند.

سرباز به سرعت بازگشت. کاهن اعظم و همه بلند شدند.

کوچه ها شهر «تیز» را به سرعت پیمودند. به رودخانه لاوری رسیدند. اسب‌ها کنار رود توقف کردند. با تشر سواران به آب زدند و به سوی کوه خیز برداشتند.

اسب‌ها خسته بالای کوه ایستاده بودند. سواران اطراف را می پاییدند. کاهن اعظم نگاهی به یهودا انداخت.

– ای مردک کذاب پس دوستانت کجایند؟

– وقتی من پایین آمدم اینجا کنار دهنه این غار نشسته بودند.

– به طرف کوه شهبازبند می رویم

کاهن اعظم با دست به سمت کوه اشاره کرد.

***

دوست خبرنگار از نیویورک با من همراه شده است. طبیعت گردی و عکاسی او را به چابهار کشانده است. می گفت می خواهد از کوه‌های مریخی و بریس برای دفتر خبرگزاری که برایش کار می کرد عکس تهیه کند. وقتی شنید من هم به تیس می روم بسیار خوشحال و از طرفی متعجب شد. حال که داستان تحقیق من را می داند قول داده برایم عکس هایی تهیه کند.

وسایلمان را در کوله ها چیدیم و از هتل بیرون زدیم. هوا هنوز ابری بود. رطوبت باران شب قبل همراه با نسیم صبحگاهی از دل دریا صورتم را نوازش می کرد. تاکسی به مقصد تیس کرایه کردیم. جوان لاغر اندام و سیه چرده که لباس سفید بلند به تن داشت به سرعت از خیابان های چابهار به سمت تیس می راند.

سرم را از پنجره بیرون آوردم. باد خنکی به صورتم سیلی می زد. به ورودی روستا رسیدیم. به راننده گفتم به سمت کوه پیل‌بند برود. جوان ما را تا نزدیک جاده خاکی کوه برد. گفت جلوتر نمی شود رفت. باید پیاده می رفتیم. کوله‌ها را برداشتیم. دوست خبرنگار دوربین را به گردن آویخت. گاه و بی گاه عکس می گرفت. جوان راننده اولش نمی خواست با ما بالا بیاید. می گفت از پدربزرگش شنیده آنجا جن دارد. اما با اصرار من با هم به بالای کوه رفتیم.

وقتی به سمت ماشین برگشتیم بعدازظهر بود. بالای کوه نهار مختصری که همراه داشتیم خورده بودیم. به دامنه کوه شهبازبند که رسیدیم آفتاب به لبه‌های دریا در دور دست رسیده بود. بالا کوه دیدم خورشید در دل دریا فرو می رفت. وارد یکی از غارهای «بان مسیتی» شدم. آثار خط گجراتی و هندی را آنجا که مشاهده کردم تصمیم گرفت فردا زودتر بیایم و عکس تهیه کنم.

از غار که خارج شدم روی تخته سنگی نشستم. به اطراف نگاه کردم. روی زمین رد پای انسان و اسب دیده می شد. ظاهرا باران شب قبل زمین را شسته و چاله‌ها را پر از آب کرده بود. خورشید غروب کرده بود. تیغه سرخی از آخرین اشعه‌اش در دل دریا جای گرفت.

باید سریعتر به چابهار بر می گشتیم. دیروز که در فرودگاه قطر منتظر پرواز بودیم پروفسور عاصف زنگ زد و تاکید می کرد حتما به گورستان قدیمی دشتیاری هم سری بزنم.

***

یهودا به سمت غار رفت. باران بند آمده بود. نور مشعل به چهره مرد می تابید.

– سلام استاد

– ای رفیق،‏ به چه منظور اینجا آمده‌ای؟

یهودا بر چهره ایسوس بوسه‌ای زد

– یهودا،‏ آیا با بوسه‌ای به پسر انسان خیانت می‌کنی؟‏

سربازان دور مرد را گرفتند.

– من عیسای ناصری هستم. بگذارید آنها بروند.

عیسی نگاهی به همراهان کرد. به جمعیت سربازان و کاهن اعظم نگاه کرد

– مگر من راهزن هستم که برای دستگیری من با شمشیر و چماق آمده‌اید؟‏ هر روز در معبد می‌نشستم و تعلیم می‌دادم و مرا دستگیر نکردید.‏ اما همهٔ این‌ها برای تحقق نوشته‌های انبیا روی داد.

سربازان و ماموران سران یهود دستهای مرد را بستند. یارانش با دیدن این صحنه به سرعت از شهبازبند پایین رفتند.

مرد نگاهی به یهودا انداخت. چشمان یهودا شرمسار به زمین دوخته شد. لشکر به آرامی از کوه پایین می رفت. یهودا شب قبل را به خاطر آورد. زمانی که استاد گفت یکی از شمایان به من خیانت خواهد کرد. یهودا سی سکه نقره را به زمین زد. چشمانش خیس بودند. ردای از تن به در کرد. باران نم نم می بارید. یهودا در تاریکی دره گم شد

———-

یادداشت:

– تیس یا تیز روستای باستانی نزدیک چابهار کنونی که قدمت این بندر به دوره هخامنشیان برمیگردد.

– نشویل مرکز ایالات تنسی در آمریکا

– تاکسیلا : شهری باستانی مربوط به دوره بودائی که بقایای آن در غرب اسلام آباد فعلی است.

– SOAS: مدرسه مطالعات شرقی و آفریقایی دانشگاه لندن

– یهودا: از یاران عیسی که بنا به روایت کتب مسیحیت جای حضرت عیسی را به ازای سی سکه نقره لو داد.

– ایسوس یا یشوع: نام های حضرت عیسی به یونانی و عبری

– بان مسیتی: مجموعه غارهایی واقع در دامنه کوه شهبازبند طرف شمال روستای تیس

– شهبازبند، پیلبند و لاوریکوه‌های اطراف تیس هستند

نوشته‌های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *