پرواز کتاب ها

روزی دانش آموزان یک مدرسه امتحان داشتند. آنها در دنیا تنها کاری که تا به حال یاد نه گرفته بودند درس خواندن بود. روز های امتحان برای آنها روز عجیب و غریبی بود. معلمان بی چاره باید به هر نحوی که شده بود جور آنها را بکشند. معلمان همیشه از طرف مدیر مدرسه و سایر مراجع بالاتر تحت فشار بودند.
در این مدرسه معلمان همیشه مجبور بودن روزهای امتحان کارهای عجیبی انجام دهند. یکی از این کارها گفتن جواب به دانش آموزان سر جلسه امتحان بود. حتی گاهی مجبور می شدند برای دانش آموزان بی سواد بنویسند.
روزی از روزها مدیر مدرسه دانش آموزان را برای امتحان آماده کرد. همه بر روی زمین نشستند و برگه سوالات را دریافت کردند. همه دانش آموزان کتاب خودشان را سر جلسه به همراه داشتند. آنها وقتی برگه سوال را گرفتن کتاب ها را باز کردند و مشغول جستجوی پاسخ سوال شدند. برخی از آنها آنقدر از موضوع پرت بودند که حتی نمی دانستند که کدام قسمت یا صفحه را برای یافتن پاسخ زیر و رو کنند. به هر رو همه مشغول بودند که ناگهان صدای ماشینی در دور دست به گوش رسید.
گویا این ماشین اداره آموزش و پرورش بود که به نزدیکی درب مدرسه رسیده بود. مدیر و دانش آموزان همه متحیر شده بودند. همه دانش آموزان کتابی در دست مشغول امتحان دادن بودند. حالا همه مانده اند به کتاب های در دست چه کنند؟! همه به سرعت تصمیم می گیرند کتاب ها را به گوشه ای پرتاب کنند. در آن لحظه ناگهان منظره ی جالبی از پرواز کتاب ها ایجاد می شود. هر کتاب به گوشه ای پرت می شود. همه مسئولینی که برای بازدید به آنجا آمده بودند از پرواز کتاب ها شگفت زده شده بودند.
آن مدرسه هنوز گاهی هوس پرواز کتاب ها را در سر دارد. هنوز دانش آموزانش با آنکه استعداد آموختن دارند ولی زحمت آموختن را بر خود نمی دهند. آن مدرسه هنوز نظم ندارد. آن مدرسه هنوز مدرسه نیست.

نوشته‌های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *