سرحد و سیستان – گزارش سفر

سیستان

دشت فراخ است. کرانه‌هایش در بی انتها به هم شاید برسند. تنش خشیده و تفتیده است. آنقدر وسعت دارد که بتواند همه چیز را در خود هضم کند. کاش مردمان وسعت نظر و بی کران بودن را از دشت‌هایمان بیاموزیم.

سیستان
سیستان

کجا؟

این چند روز فرصتی دست داد برای تجدید عهد و پیمان و دیدار با دوستانمان در زابل راهی آن دیار شویم.خدا را شکر که آن مثل بلوچی فاصله سی شبانه روز مصداق نیافت. هوا هم ‘ناجوانمردانه’ سرد بود. سفر بسیار مختصر بود. اما برای داشتن یک دید کلی فرهنگی، هنری  و اجتماعی از آن منطقه بد نبود. در این چند ساعت گذرا توانستیم هم به عادات فرهنگی، اجتماعی و رسومات آن منطقه دسترسی محدودی داشته باشیم.

فرهنگ

ساز و دهل، چوب بازی، جشن عروسی، رقص و مراودات مردم آن دیار برایم جالب بود. خوشحالم توانستم بخشی از فرهنگ زابل را در تماس مستقیم در محیط آنجا درک کنم. همیشه از دیدن کسانی که فرهنگ خود را در مراسم و آیین زنده می دارند احساس شعف وصف ناپذیری در من پدیدار می شود. امیدوارم باردیگر فرصت شود عمیق‌تر فرهنگ شمال بلوچستان را لمس کنم. به نظر مسئولین فرهنگی و گردشگری استان می توانند برای ایجاد فرهنگ تفاهم و شناخت دوجانبه فرهنگ نواحی سفرهای گردشگری میان استانی را برنامه ریزی کنند. فرصت عید نوروز برای این چنین کاری بسیار مغتنم است.

جامعه و توسعه

در میان ما مردم جنوب، شمال استان همیشه از جهاتی مایه رشک بوده است. ما شمال را توسعه یافته‌تر از جنوب تصور می کنیم. اما چیزی که من دیدم نظرم را تغییر داد. آن چیزی که می نمود نبود. شهر نمای چند سال قبل زاهدان را در ذهن متبادر می کرد. کوچه‌های مرادقلی، اطراف چهار راه رسولی هنوز حال هوایی مانند شهر زابل دارند. تنها چیزی که در این چند سالی که آنجا را ندیده بود و تغییر کرده بود سیستم فاضلاب شهری بود که ظاهرا سرو سامانی گرفته بود.

راه زابل – زاهدان در استیلای ماشین‌های سنگین باری بود. چیزی که از همه بیشتر نظرم را به خود جذب می کرد ماشین‌های مدرن کشور افغانستان بودند که بر هم‌نوعان ایرانی خود فخر می فروختند. ماشین‌‌های سنگین با شماره پلاک‌هایی از کابل و هرات در سرتاسر مسیر به چشم می آمدند.

آب و هوا

زمستان در آنجا مانند همه جای این استان همان سبک ارتجاعی خود را حفظ کرده بود. سرما شدید – سرمای ملایم و باردیگر سرمای شدید. این چند روز مانند جاهای دیگر زابل هوایی بسیار سرد را به خود دیده بود. هوا آن قدر سرد بود که مردم چنین سرمایی را در آن فصل سال به  خاطر نمی آوردند. ما هم در همان اوج سرما آنجا بودیم. اوج سرما زمانی بود که قصد بازگشت به سرحد را داشتیم. آنقدر هوا سرد بود که خداحافظی را خلاصه کردیم و سوار بر مرکب‌ها پیش به سوی سرزمین موعود، سرحد.

نوشته‌های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

۲ دیدگاه