کهنه شراب و کتاب

شراب تلخ می‌خواهم که مردافکن بود زورش         که تا یک دم بیاسایم ز دنیا و شر و شورش

پرده اول

رمان

مدت زیادی است که داستان و رمان استخوان‌دار نخوانده‌ام. هر چند گاه گاه نوشته یا داستانی کوتاه را ورق می زنم اما آنچه که به دل نشیند و از همه مهمتر یک ضرب و بدون زمین گذاشتن بخوانی دست‌گیرم نشده است. روزگار شر و شور است. هر کسی در پی امورات خویش مشغول است. کمتر  در جامعه حقیقی یا حتی مجازی سخن از رمان و کتاب به گوش می رسد. قحطی محتوا و زیبایی آفرینی که داستان خود را دارد. کاش کسی بود از حال هوای امروز و دیروز مردم رمانی قرص و محکم دستمان می داد. بسیار در ادبیات معاصر و نشر کنونی به دنبال چیزهایی از نوع «جای خالی سلوچ» دولت‌آبادی هستم. رمانی که بسیار فضا و گفتارش در ذهنم مانده است. دولت‌آبادی است دیگر چیزی نوشته است که ردخور ندارد و جانشین کمتر برایش پیدا خواهد شد.

پرده دوم

کتاب

کتاب
کتاب

این هفته معمولا در تقویم ایران به نام کتاب و کتابخوانی شناخته می شود. کتاب و کتابخوانی داستان غریبی در این سرزمین دارد. گویا کم کم باید با این کالای فرهنگی با ارزش خداحافظی کرد. شاید به لطف توفیق اجباری دانشگاه و مدارس ساعات مطالعه ما ایرانیان اندکی بهبود یافته باشد ولی باید قبول کرد که کتاب دیگر در سبد کالای ما جایی ندارد. راستی شما آخرین کتابی را که خوانده‌اید به خاطر می آورید؟ زمانش را چطور؟ حداقل این هفته را بهانه‌ای برای آشتی با این یار مهربان قرار دهیم.

پرده سوم

واحد، شراب کهنه

مدتی از آخرین ملاقاتمان می گذرد. نبودنم در این مدت در شهر این فراق را طولانی‌تر کرده است. هفته‌ی پیش در جامعه وب استان مطلبی درباره‌اش دیدم. گلایه‌ای بود از اول از نبودنش در آن فضا وب و دیگر از سیاحت نرفتنش. البته مطلب را پس از دیدارش خواندم. او دیگر آن واحد وب‌نگار سابق با عطش نوشتن وب‌نامه نیست. او در یک تبعید خودخواسته برای پرداختن به زندگی‌اش به سر می برد. چیزی که من آن را با توجه به شناختی که از او دارم خیلی برای فرهنگ بلوچستان مفیدتر می دانم. باز در این دیدار سخن از همه چیز رفت تا سخن اصلی‌مان که همان داستان و ادبیات بود. خیلی وقت پیش قول داده بود «سیه‌مار و ملگ» را بدهد بخوانم که این بار چنین شد. چند بار پیشین خلاصه و معرفی‌اش را از زبان خودش شنیده بود. از خواندنش توسط بزرگان ادبیات ایران و حظ کردنشان داستان‌ها به گوش خورده بود. مایل به خواندن شروع کردم به تورقش. هنوز صفحه‌ی اول را کامل نخوانده بودم که پیغامش دادم که  بی‌هوش متن و گفتار شدم. سخن گفتن درباره‌ی داستانی که هنوز منتشر نشده است شاید کاری نادرست و نامربوط باشد چون باید مخاطب بداند از چه سخن گفته می شود. باری مختصر سخن آن که داستان از منظر کلام، نوشته‌های دولت‌آبادی را در ذهن تداعی می کند. فضای داستان یک فضای رزمی-بلوچی است. پر است از بازی واژگان و صحنه‌آرایی کلامی. توصیفات صحنه‌ها و افراد، آنها را جلو چشمان زنده می کند. گاه چسبیدن صرف به واژه‌پردازی حرکت داستان را به کندی می کشاند.

 

عبدالواحد برهانی
عبدالواحد برهانی

وقتی چنین داستانی جان‌دار خواندم از اینکه عبدالواحد برهانی به جایگاهی که می تواند برسد و هنوز نرسیده است مغموم می شوم. غمم از آن جهت بیشتر می شود که قلمش را آن طور که بایسته است در خدمت رمان و داستان برای این فرهنگ نمی گیرد. حال که مدتی است از این فضا نوشتار وب درآمده است امیدوارم همان توصیه همیشگی من را نسبت به خود برای نوشتن و جمع‌آوری داستان‌هایش برای انتشار هرچه سریع‌تر جدی بگیرد. خدا را چه دیدید شاید سال آینده در هفته کتاب و کتاب‌خوانی از کتاب یا کتاب‌های واحد سخن بگوییم.

نوشته‌های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

۲ دیدگاه