تشنه خون

ما تشنه خونیم؟
1.وقتی گلادیاتور حریف را به زمین زد تماشاچیان نیم خیز شدند. حریف عرصه را باخته بود. تماشاچیان همه یک صدا فریاد می زدند بکش!!!
2.قاتلی بی رحم را برای اعدام به طرف طناب دار می بردند. مردم فکر می کردند احساسات جمعی آنها جریحه دار شده است. همه چشم انتظار به دار آویخته شدند او بودند. کسی زیر لب می گفت حقشه!
3.در ردیفهایی نا منظم به سمت قله کوه حرکت می کردند. دخترک را با چهره ای بزک کرده با جواهرات فراوان میان خود گرفته بودند. بهترین لباسها را به تنش کرده بودند. کسی که در جلو حرکت می کرد وردهایی عجیب زیر لب زمزمه می کرد: امیدوارم که مقبول افتد.
4. پسرک چشم به دهان پدرش دوخته بود. مدام سوال هایی از او می پرسید. چرا ما اینجا ایستادیم؟ چرا من تشنه ام؟ عدالت چیه؟ اتوبوس کی میاد؟ پدر چشم به پسرک دوخته بود. مدتها پلک نمی زد. رگبار سوالات به سویش شلیک می شد. اتوبوس به ایستگاه نزدیک می شد. مچش را محکم گرفت و در آنی سوار شدند. پدر میشه…. صدا در فضای خالی جمجمه اش منعکس شد.

نوشته‌های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

۳ دیدگاه