ماهور

ماهور هوا کم کم سرد می شود. روزنامه را ورق می زنم. فنجان چای روی میز کوچک سرد شده است. می روم یکی دیگر برای خودم بریزم. چای، روزنامه و کتاب سرگرمی‌های دوران بازنشستگی‌ام شده‌اند. عصرها در پارک لاله قدم می زنم. چند کلاغ‌ گاهی از روی چمن‌ها به طرف نیمکت سنگی که من نشسته‌ام…

سروز

سرود یا سروز بلوچی همان قیچک از سازهای باستانی بلوچستان است. در آثار مکشوفه شهر سوخته،سیستان، نوازنده‌ای با قیچک دیده شده است. قیچک بلوچی از 3 سیم اصلی و 5 سیم هارمونیک تشکیل شده است که با آرشه ای که از موسیقی دم اسب است نواخته می شود . سازهای بلوچستان هر یک دارای شخصیت…

بنیامین

دست های کرخت شده‌اش را از جیب‌های چرک گرفته‌اش بیرون آورد. دستمال را به سرعت بر روی شیشه های غبار گرفته ماشین می کشید. گاه کف دستانش را به هم می مالید و ها می کرد. کارش تمام شده بود و منتظر دستمزد ماند. شیشه به آرامی پایین آمد. دود هوا را شکافت و بیرون…

سنگ قناعت

برای بسیاری جنگیدن برای نیازهای اولیه و رفع آنها ممکن جواز دریدن همه پرده‌ی حرمت‌ها و کلاهبرداری‌ها باشد. اینکه برای لحظه‌ای از دایره‌ی عقل و اخلاق بیرون شویم تا جان بدر ببریم و یا خطری را موقت دفع کنیم به بسیاری عوامل بستگی دارد. نظام اخلاقی ، عقلانیت، جهان‌بینی و بسیاری فاکتورهای دیگر فرد را…

سیستان نماد وحدت

عده‌ای با نام نبردن عمدی یا سهوی بلوچستان به هنگام نقل نام استان سعی دارند کم اطلاعی خود را از شرایط جغرافیای اجتماعی یا فتنه انگیزی‌های سیاسی را به نمایش بگذارند. در آخرین مورد در روزنامه اعتماد در یادداشتی از علی اوسط هاشمی به مناسبت سفر رئیس جمهور به دفعات «استان سیستان» ذکر شده است….

کتاب خیال

کتاب خیال جی آر ملا(شاعر فقید بلوچ ،ترجمه) چگونه کتاب خیال را بپیچم چگونه زنگار دل را زدایم. همه آه و حسرت همه سوز و سوزناک چنین درد و اندوه که وی را نیست درمان. کدام کاغذین لب بلرزد برایم که در داغ مرگم مویه کنانند یا که دردی تاب آرند یا که برایم نیکو…

شعر شوهاز

شوهاز شعر مرکب خیال، کشتی دلتنگی گاه خرامان ،گاه به گل نشسته ساحل بی زبان با چشمان اشک آلود جبین را پرسید، و هم زمین را، کی دریای مواج به سویم خواهد آمد کی تشنگی هزاران سال و قرنم فرو می نشیند. کی غرقاب خواهد شد کی تکان خواهد خورد این ریگزار بی آب ،…

شعر بشیر بیدار

ترجمه غزلی از بشیر بیدار(شاعر بلوچ) سرک نمی کشیدم آن خانه را ای کاش نمی دیدم آن چشمان خمار را ای کاش با همین حال و خیال بی انجام مرا سیلاب «کیچ» با خود می برد ای کاش تاسی آب صد سال وفا نگه می داشت چنین پناهی را نگه نمی داشتم ای کاش خبرت…