مارمولک

دو خاطره ی مارمولکی
اول، یک روز در یکی از کلاس های مشغول تدریس بودم وقتی که دستم را بر روی وایتبرد تکیه داده بودم ناگهان مارمولکی از پشت آن نمایان شد. با یک حرکت سریع بر روی بازویم افتاد. من هم با حرکتی سریعتر او را بر زمین انداختم. بدون انکه چیزی بگویم خونسرد به کارم ادامه دادم. مارمولک هم تند به طرف دانش آموزان حرکت کرد و فرار کرد. خوشبختانه زیاد کلاس را به هم نریخت.
دوم، روزی در یکی از کلاس های دانشگاه در زمان دانشجویی استاد روانشناسی درباره یک موضوعی صحبت می کرد. استاد می خواست کلمه ای مثال بزند که از چند حرف بی معنا در کنار هم ساخته می شوند و هیچ معنایی ندارد. اما این بار حرف به حسب تصادف معنایی برای یکی از دوستان پیدا کردند. استاد بر روی تخته سیاه نوشت ‘کلپک’ این کلمه برای یکی از دوستان بندری ما معنا دار شد. او گفت خیر استاد این کلمه معنی دارد و معنی آن مارمولک است.

نوشته‌های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک دیدگاه