خزان یک بهار؟
آیا بلاگستان بلوچی دچار خزان و رکود شده است؟ آیا بهاری بود که خزانی در پی آن آمده باشد؟
ماشین
اولا به نظرم درباره بهار و خرمی بلاگستان بلوچی کمی غلو کردهایم. چرا؟ چون این ماشین سالها پیش حرکتش را آغاز کرده بود آن هم با دنده یک و بسیار کند. دلیلش هم این بود که جامعه ما به اندازه کافی دسترسی به اینترنت نداشت پس، هم تولیدکننده محتوا به طبع مصرف کننده کم بود. کم کم با آمدن ایرانسل و همراه اول به جمع توزیع کنندگان اینترنت در استان کم کم مردم توانستند از شر دیالآپ خلاص شده و با سرعتی مناسبتر به جستجو در دنیای مجازی بپردازند. در همین دوره در شهرهای بزرگ استان کم کم بحث ایدیاسال به میان آمد. همین زمان بود که رشد قارچی وبلاگها شروع شد. حالا ماشین دیگر با دنده سه و چهار داشت حرکت می کرد. بعدها تحت تاثیر عوامل زیادی باید سرعتش را پایین می آورد.
اصحاب کهف اینترنتی
ما به مثابه یاران اصحاب کهف گویی از خوابی چند صد ساله بیدار شده بودیم. چقدر قیافههایمان برای هم آشنا بود. چقدر دوست داشتیم ساعتها بنشینیم و با هم درد و دل کنیم. آخر تازه هم را یافته بود.
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی (سعدی)
آری ذوق و شوقمان همه شکفت. نوشتیم و خواندیم. از بودنها و نبودنها از بایدها و نبایدها می نوشتیم. هرکس را تشویق می کردیم که سخنی تازه بگوید تا دوجهان تازه شود. و این گونه بود که بهار آشناییها شکل گرفت. هر کس خود را غمخوار و نظریه پرداز توسعه جامعه بلوچ می دانست.
وتی دلءَ ما راجءِ یک بلاءیں مھروانی آں وتی دلءِ ماں گونگیءِ نہ گوشتگیں زبانی آں (قاضی)
شن کف رودخانه
رودخانه بلاگستان بلوچی گاه پر خروش و گاه آرام و روان بود. همیشه جریانی پرتوانی می آمد اما خیلی زود عبور می کرد و باز آرامش. خیلیهای دیگر که از قدیم الایام ساکن این رودخانه بود دل به این جوش و خروشهای لحظهای نبستند آنها شنهای این رودخانه بودند. هنوز شنها در کف رودخانه ماندگارند. هرچند گاه جریان آنقدر قدرت داشت که شنها را با خود به جایی دیگر برد.
پ.نوشت: مطلب یاسر کرد را در این باره بخوانید.
پ.نوشت۲: من هنوز به این جریان خوشبینم
سلام
البته باز هم من خوشینم .