شعری از بشیر بیدار
ترجمه شعری از بشیر بیدار شاعر بلوچ
کرده است زندگانی در رهن شراب هایش
هیچ کم نشود این درد و عذابهایش
به در شدن ز چنین زندانی هست گران
زان بند پیچ و تاب زلفهایش
وه چه دلنشین است لبخند دوست
نمانده بویی تو گویی چو گلابهایش
پاک است چون کتاب بدن تو
ما ناخواندهی دگر کتابهایش
کند او ظلم و ما تحمل《بشیر》
مطمئن روزی رسند روز حسابهایش