چه دانم های من
برایم همیشه این سوال باقی مانده است فاصله واقعیت با خیال یا حقیقت و وهم در چیست؟ وقتی واکنش های شیمیایی بدن برای ورود به مرحله خواب کامل می شوند مغز تصاویر واقعی را با رویاها جایگزین می کند. یعنی شما ذهن شما چیزهایی را درک می کند که خودش تولید می کند امت ریشه ای در ادراک حاصل از احساسات ندارند. حتی گونهای رویاها وجود دارند که شفاف هستند یعنی فرد می داند خواب می بیند اما همچنان کنترل محیط را ندارد.
در دنیای متاورس جدید که حقیقت فیزیکی اصلا نیست اما همانند دنیا فیزیکی وقتی در تعامل با آن قرار می گیرید بسیاری واکنش هایی که خاص این دنیایی فیزیکی است را دارید. مثل پرت شدن از یک دره حال آنکه در یک اتاق عینک مجازی به چشمتان است. پس مغز ما حتی اگر واقعیتی وجود نداشته باشد اما با احساسات دریافتی از چشم و سایر اندامها برایمان وهم واقعیت و درک آن را ایجاد می کند.
اما سوال اصلی اینجاست اگر دریافت فعلی اندام های حسی ما از جهان چه مقدار واقعی و چه مقدار برداشت ذهن ما هستند؟
آیا برداشت های ذهن های مختلف از یک امر واحد یکسان است؟ آیا به طور کلی برداشت ما از کلیت این جهان تا چه حد منطبق با واقعیت است و تا چه اندازه با نوع برداشت دیگران انطباق دارد؟
ماتریکس۴ را اخیرا دیدم. وجود دنیاهای موازی یا رد شدن میان این دنیاها باز هم داستان این سری است. مثلا اگر کسی از شما بپرسد ماتریکس اثر کیست می توانید بگوید خواهران واچوفسکی یا برادران واچوفسکی این دو جواب در زمانی خاص درست است. چون دو نفر زنان ترنسی بودند که در سال ۲۰۱۰ تغییر جنسیت داده از برادر به خواهر تبدیل شدند. پس زمان اعتبار این قول است.
حتما خبر فرستادن تلسکوپ جیمز وب را شنیدید. قرار است این ابزار به ما در شناخت بهتر جهان از طریق مادون قرمز کمک کند. در دنیای اطراف ما شما نورهایی را می بینید که ممکن است اثر و منشا آن سال ها قبل تر از بین رفته است. یعنی آنچه می بینیم ممکن است متعلق به میلیون ها سال قبل بوده که تازه به زمین و چشم ما رسیده است. پس وقتی چشمک نور فلان سیاره در آسمان دید ممکن است اکنون همچنین سیاره دیگر وجود خارجی نداشته باشد. پس بین درک و احساس ما واقعیت میلیون ها سال فاصله است. حال انسان گران قیمت ترین دستگاه خودش را که تا به حال ساخته به سمت فضا می فرستد تا از واقعیت اولیه جهان اطلاع یابد.
اساس زیست زمینی براساس محدویت در دو محور مکان و زمان است. تمام تلاش بشر غلبه بر این دو تار و پود هستی است. قبول یا رد واقعیت در این التقاط این دو است. بشر با ذهن خود گاه از طریق اختراع ابزار و گاه رویا-تخیل این دو محدودیت را جا به جا کرده است. او از محدودیت و نابودی گریزان است پس در صدد است در این گنبد فیروزی یادگار خود را نقش زند.
این تنگنای زیست زمینی را نیاکان ما بخصوص به خوبی درک کرده و به خصوص در ادبیات به درستی نمایاندهاند. به قول حافظ
《 چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی》
در جایی دیگر خیام عمر را همیشه غنیمت می داند چون بعد از این زیست زمینی :
《فردا که ازین دیرِ فنا درگذریم
با هفتهزارسالگان سربهسریم》
در آخر به قول مولانا ما ندانستههایمان از دانستهها خیلی بیشتر است ولی خودمان نمی دانیم
《چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم》
حال شما بگویید دانم و ندانمهایتان چیست؟