وقت زندگی

ناگهان از خواب بیدار شد. زمان و مکان را به درستی درک نمی کرد. دهانش خشک شده بود. گاهی مزه گس بر زبانش احساس می کرد. هنوز جمله آخری که پیش از بیداری در خواب کسی به او گفت بود را زیر زبان تکرار می کرد.
نمی دانست که بود و از کجا حرف می زد. اما تاثیر صدا را در جمجمه‌اش حس می کرد. جهان اطراف گویی لحظه ای برای او ایستاده بود. گاهی صداهای گنگی می شنید. نمی دانست این تاثیر خواب است یا چیزی دیگر. صداها به همراه جهان گنگ و مبهم دورش می چرخید.
از فکر خوابی که دیده بود لحظه‌‌ای بیرون نمی رفت. خودش را در آخرین لحظه‌ی زندگی دیده بود. فکر می کرد تا ثانیه‌ی دیگر او نیز از این جهان به دنیا مردگان خواهد رفت. کسی از پشت بدون آنکه چهره‌ش دیده شود به او نهیب زده بود” برای مردن وقت زیاد است، الان وقت زندگیست!”
برای کودکان بی نام و بی گناه زاهدان که در جمعه خونین ۸ مهرماه کشته شدند و نتوانستند از وقت زیستن لذت ببرند.

نوشته‌های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *