سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر میرود -روز سعدی ۱۳۹۰
امروز اول اردیبهشت روز بزرگداشت سعدی است. به همین مناسبت غزلی از او را برایتان می آورم
| برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را | بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را | |
| هر ساعت از نو قبلهای با بت پرستی میرود | توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را | |
| می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند | تا کودکان در پی فتند این پیر دردآشام را | |
| از مایه بیچارگی قطمیر مردم میشود | ماخولیای مهتری سگ میکند بلعام را | |
| زین تنگنای خلوتم خاطر به صحرا میکشد | کز بوستان باد سحر خوش میدهد پیغام را | |
| غافل مباش ار عاقلی دریاب اگر صاحب دلی | باشد که نتوان یافتن دیگر چنین ایام را | |
| جایی که سرو بوستان با پای چوبین میچمد | ما نیز در رقص آوریم آن سرو سیم اندام را | |
| دلبندم آن پیمان گسل منظور چشم آرام دل | نی نی دلارامش مخوان کز دل ببرد آرام را | |
| دنیا و دین و صبر و عقل از من برفت اندر غمش | جایی که سلطان خیمه زد غوغا نماند عام را | |
| باران اشکم میرود وز ابرم آتش میجهد | با پختگان گوی این سخن سوزش نباشد خام را | |
| سعدی ملامت نشنود ور جان در این سر میرود | صوفی گران جانی ببر ساقی بیاور جام را |
