عطا شاد، شاعر بلوچ، شعری زیبا با تصویرسازی های منحصر به فرد با مطلع ” بیا کہ استاراں جتگ پل مہ شپ گیوار” دارد. در این شعر تصاویری که از زیبایی شناسی هستی خلق می شوند همه با محوریت زیبایی یک زن است.
شب را تصور کنید که ماه کامل و ستارگان به زمین و هستی نور افشانی می کنند. در زمین آب جویی از میان باغها به آرامی روان است.
دختری زیبا با گیسوان بلند و مشکی که موهایش با فرقی از میانه شکافته است را در همان شب ماهتابی تصور کنیم. او نمایی از کل جهان هستی است. گیسوان سیاه و بلند که ستارگان به مثابه گلهایی به این گیسوان آویخته اند.
“بیا که ستارگان بر فرق شب گل افشانده است
ماهتاب خود را چو آب روان افشانده است”
نور مهتاب از میان این راه خود را چون آبی روان و زلال افشانده است. حال هستی در زنی متبلور است با موهای افشان با زیورهایی از ستارگان میان موهایش که نور مهتاب این زیبایی را دو چندان نمایان می کند.
“این گیسو فشانی تو چو نسیم خوش بوی سحر
تو نمی دانی چه رنگین کمانی در دلم افشانده است”
حال که زیبایی کامل شد باید دلبر از عاشق خود دلربایی کند. معشوق گیسو انباشته به مسک و مهلب را وقتی افشاند، نسیم عطرآگین سحری چهها که در دل عاشق به پا نمی کند.
“کی بیرون برود نی نشود گل لاله به بوی
ما بوی تو گلدهان افشانده است
نیست یک عطا شاد کاش بودی یکی
قد بالای تو در همه جهان افشانده است”
اکنون شاعر است که از بی همتایی خود آگاه است و می داند چه آفریده است، پس می گوید کاش عطا شادی بود زیرا زیبایی چهر تو در جهان گستردست.