نوشته‌های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

۴ دیدگاه

  1. کمی با عبارت “ملی” گرایی مشکل دارم. چون سیستانی خودشان را یک ملت نمی دانند. آنها زبان شان فارسی است. حتی قومیت هم نیستند. چون قومیت شان هم فارس است. احتمال این را می دهم که منظور زمان سیستان بزرگ مثل خراسان بزرگ است که ناحیه جغرافیای است تا یک ملیت یا حداقل یک قومیت. اگر منظور این باشد سوال بسیار رندانه و پخته است. حقیقتا بنده هم به نوبه خود به موضوع فکر کرده ام و چند سال پیش از دوستانی زابلی همین را پرسیده ام که اآیا شما احساس تعلق خاطر و هم قومیتی با آنسوی مرز را اصلا دارید یا خیر. عجیب این که چنین حسی وجود ندارد. دلیلش به نظرم فراتر از شرایط فعلی حکومت مرکزی است. اطلاعات من کم است. ولی به نظر می رسد مفهوم سیستانی به معنای سیستان بزرگ که قسمت عمده اش در افغانستان است در ذهن کسی شکل نگرفته است. همانطرو که خراسانی های ایسنوی مرز تعلقی با خراسان جا مانده در افغانسان تعلقی ندارند.
    بلوچ ها سرکش ترند. همین بلوچ را متمایز و دیگران را علیه او حساس تر کرده . دلیلش چیست؟ چندان نمی دانم. ولی هویت قومی در بلوچ ها قابل قیاس با دیگران نیست. خوب و بدش را نمی دانم.

  2. من هم گفته های رازگو را تایید میکنم،و اعتقاد دارم تمایلات ناسیونالیسم در بین سیستانیها نسبت به قومیت و سیستان بزرگ کم اهمیت است و این احساسات در کنار تمایلات دولت مرکزی پررنگ تر است. اگر برای احساسات ناسیونالیسم چند شاخصه در نظر بگیریم مانند:ملیت و قومیت،دین و مذهب،زبان،قهرمانان و شخصیت های قومی و ملی،مظاهر باستانی و تاریخ مشترک.
    و بخواهیم آن را به سیستانی های فعلی تسری بدهیم خواهیم دید که در اکثر شاخصه ها با حکومت مرکزی احساس اشتراک می کنند و از سویی شاید عدم شناخت درست از ریشه های فرهنگی و تاریخی و جدا ماندن از اصل و همچنین احساس چشم انداز و شرایط به مراتب بهتر در داشتن احساسات ناسیونالیسم با حکومت مرکزی و وفادار ماندن به تقسیمات کنونی موجب ضعف چنین تمایلات و احساساتی در بین سیستان باشد. حرکت هایی مانند رفتار آقای شهریاری و نمونه های مشابه نمی تواند معیار سنجش تمایلات ناسیونالیسم در بین سیستانیها باشد در شرایط نابسامان کنونی جبهه گیری مقابل قوم بلوچ (به عنوان یک رقیب استراتژیک) می تواند یک امتیاز تلقی شود.هر دو این اقوام به حکومت مرکزی وابسته هستند و برای بقا و رسیدن هر کدام تمایلات بیشتری به مرکز داشته باشد از امتیاز و شرایط بهتری برخوردار میشود.

  3. سلام مصطفای بزرگ!
    چشم. اما و اگرها اگر بگذارد. اما، « خودم، بی خیال…»، نه! هرکدام از ما باید یک «دانشور » بنویسیم. راستش «مصطفی دانشور » اعلام حضوری بود که دل مرا خنک کرد؛ با خونسردی اش؛ با دانش گسترده اش؛ با افتادگی اش؛ با حس عمیق ملی اش؛ با همدلی عارفانه اش با موسیقی، الی آخر…با همه وجود جوانی اش.
    گاهی فکر می کنم که در این مجال تنگ عمر های هفتاد، هشتاد ساله، چگونه می توان اینهمه اندوخته انباشت! و « مصطفی ِ جوان ِ متولد ِ شصت و دو، در گوشه ای ایستاده به خامی ام می خندد. وبه خودم می پرانم که : گوارای وجود(!) که پلنگ بچّگان صخره های دیوان کوه را از خاطر وانهاده، آن دورها آن گورنان پوده شاخ ِسُم ریختۀ گاو آورد را چه رصد می کنی؟!
    این از نوع مدایح بی صله است که برای مصطفی سروده می شود. شب و روزش خوش باد.