میراث فرید

به جای مقدمه

همیشه فکر می کردم جوانکی است که با موتور می چرخد. حتما گاه و بی گاه سوار موتور پیش به سوی آبادان و واحد می رود تا داستانی بخوانند و بشنوند. واحد همیشه می گفت سربازی است. روزی برای کاری همراه واحد جوانکی قدبلندی با سری تراشیده آمده بود گفت «فرید است». بعدها فهمیدم موتوری درکار نیست. یکی از خوره‌های  داستان و فیلم است. فرید کم کم با نوشتن سعی دارد برای خود سبکی در داستان پیدا کند. از معدود(بلوچ-فارسی-نویس) کسانی است که می شناسم در این مدت کوتاه داستان‌های زیادی نوشته است. اخیرا در کارگاه داستان بلوچ آخرین کارش را برای نقد و بررسی قرار داده است. وظیفه نقدش البته با کمی تخفیف اگر بشود نقد گفت برعهده من گذاشته شده است. هرچند من و او نقدهای بیرحمانه‌ی پیش از نوشتن را پشت سرگذاشته‌ایم.

کارگاه داستان بلوچ
کارگاه داستان بلوچ

به جای نقد

داستان میراث داستان پیرزنی به نام «زرخاتون» و برخی اطرافیانش است. در خلال گفتگوها و کنکاش‌های درونی شخصیت‌ها ما کم کم با روحیات این اشخاص آشنا می شویم. در پردازش شخصیت های سعی شده است که از دو عنصر دیالوگ و واخوانی ذهنی شخصیت برای به تصویر کشیدن خصوصیت‌های بازر اخلاقی آنها استفاده شود. گاه آن چه که از گفته‌ها و نگفته‌ها به ما می رسد ما را با دوگانگی شخصیت‌ها و نوعی رنگ و ریا در آنها آشنا می کند. البته نویسنده با توصیفات دقیق‌تر از رفتارها و کردار آنها مطابق الگو‌های از پیش طرح شده شخصیت‌ها را می توانست بهتر و روشن‌تر برای ما بشناساند. در باب توصیف شخصیت‌ها از دیدگاه راوی باید ما دقیق‌تر حداقل با شخصیت‌های کلیدی آشنایی پیدا می کردیم. این مستلزم مطالعه دقیق‌تر روانشناسی افراد مختلف جامعه ما است که نویسنده داستان باید به آنها بیشتر اشراف داشته باشد.

از ویژگی‌های خوب این داستان مقدمه پردازی برای بسترسازی روایت داستان است. هوای سرد،لزر، کز کردن‌ها همه گویای سردی و نوعی بی‌تفاوتی اطرافیان زرخاتون به خودش و همچنین زمینه‌سازی برای مرگ او است. عنصر محیطی زمان داستان که بستر روایت است، زمستان، خود نیز گویای نوعی مرگ و خمودگی یا شاید در خود فرورفتن برخی از شخصیت‌ها است.

از کمبود‌های این داستان به نظرم مسئله عدم رعایت تعلیق درست در داستان است. نویسنده با توصیفات و عباراتی روان سعی کرده است حرکت روند داستان را روان کند اما به لحاظ جذب خواننده برای همراهی نویسنده تا پایان داستان کمی ضعیف عملکرده است. داستان می توانست با ایجاد تعلیق‌های کوتاه و گاه بلند همراهی بیشتری جذب کند.

از نکات برجسته داستان خطی نبودن نوع روایت و تصویرسازی‌های داستان است. نویسنده سعی می کند با پرش‌های نوشتاری و زمانی صحنه‌های مختلفی برای خواننده ترسیم کند. این سبک نوشتن من را یاد داستان «همسایه‌ها» احمد محمود می اندازد. در آنجا نویسنده محاوره‌هایی قدیمی را وارد خط سیر داستان می کند. عقب و جلو کردن زمان در خلال نوشتن به خصوص تغییر سریع صحنه‌ها خواننده را با تصویر رنگارنگ از مکان‌ها و زمان‌ها مختلف رو به رو می سازد. البته نباید از پایان خوب داستان نیز چشم پوشید.

نکته‌ی پایانی :

به رو هر چند قرار بود این نقدی برای داستان میراث -فرید باشد ولی سعی کردم کمی با افزودن چاشنی خاطرات ادعای دینی به دوستانم در کارگاه داستان بلوچ کرده باشم.

نوشته‌های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک دیدگاه

  1. درود مصطفی عزیز؛مرسی بابت نقدت؛البته این تصویر جوانک کله کچل توی ذهن خیلی ها از جمله تاج بخش هم بوده! توی این برهه زمانی حوصله به اصطلاح چکش کاری بیشتر داستان رو ندارم اما به نقطه ضعف هایی که گفتی کاملاً واقفم.شاید در آینده دستی به سر و روش کشیدم.