هان، چه خبر آوردی؟
مدتی این مثنوی تاخیر شد مهلتی بایست تا خون شیر شد
برای نوشتن علاوه بر دغدغه حوصله و وقت نیز لازم است. به نوشتههای پیشین وقتی مراجعه می کنم تاریخ آخرین نوشته تقریبا مربوط به دو ماه پیش است. در این مدت هرگاه ذوق و حوصله در کنار هم آمده بودند اما وقت و سایر گرفتاریها حس نوشتن را از بین می برد. به هر رو آنقدر فکر ایده برای نوشتن آمدن و رفتن که شاید می شد با آنها مثنوی هفتاد من را نوشت.
گاه کشیدن ترمز به معنی توقف نیست بلکه برای اینکه است که شاید تفکر کرد و راه آمده را بازبینی کرد. در این مدت از مسایل استانی، کشوری و حتی جهانی حرف و حدیث بوده است که با خود گاه برای نوشت در موردشان درنگ کرده بودم اما به قول سعدی«خبری که دانی که دلی بیازارد تو خاموش باش تا دیگری بیارد» گذاشتیم دیگرانی بیایند و بگویند آن چه که ما در دل و ذهن داریم.
در این مدت جهان مجازی را از مجاری دیگر پی میگیریم. از فیس بوک و توییتر تا فید و خبر به هر حال نمی شود ترک نت به کل کرد. این رخوت و بی کاری که به سراغ من آمده است فکر کنم سایر اعضای جامعه مجازی را که دل در گرو نوشتن دارند را تنها نگذاشته است. اما «بحمداله و منه» خواندن مطالب دوستان را هرگز ترک نگفتیم.
به نظر نظام آفرینش چرخه زندگی را سینوسی یا دوار فرض می کند. شروع از هیچ بعدا رسیدن به اوج سپس پیمودن راه افت تا رسیدن به صفر. حتی گاه رسیدن به قهقرای پوچی تا بار دیگر رسیدن به صفر تا بلکه باردیگر جانی گیرد و برخیزد و به سوی قلل اوج باز گردد. این راه در دنیایی مجازی و حقیقی ما نیز شاید چنین بوده است.
اما به قول مولانا رومی بلخی «تا نزاید بخت تو فرزند نو خون نگردد شیر شیرین خوش شنو» پس انسان زمانی که در ذهنش اندیشهای شکل گرفتن فکر نوشتن و بیان آن را در سر می پروراند. امیدوارم جامعه ما به سوی اندیشهورزی و خردمندی حرکت کند.
سلام.
اگر وقت و حوصله اش را داشتید،شما هم یک مدل سرکشی البته از نوع نوشتن برای کارگاه داستان بلوچ بگذارید.حداقلش این است که خاطرات برایتان زنده می شود.البته امیدوارم خاطرات خوش براتون زنده شود.
سلام و ممنون…