ما خودمان مقصریم
ما مردم مشکلداری هستیم. اگر به کسی در کاری کمک نکنید فورا شما را متهم به بی تفاوتی و صدها صفت مذموم دیگر خواهند کرد. اگر به کسی داوطلبانه کمک کنید هزاران ابهام در ذهن کمک گیرنده و دیگران ایجاد خواهد شد که چرا چنین می کند؟ چرا کمک می کند؟ حتما نظری و طمعی دارد. فردا روز حتما در ازای آن کمک تقاضایی خواهد کرد. به راستی ما را چه می شود؟!
حال حکایت ما با چندین نهاد و سازمان شهری و غیر شهری است که البته اشاراتی به نمونه اخیر خواهم داشت. امید است اشارتی برای عاقلان کفایت کند. در زمینه کار و فعالیتهای علمی و ادبی از طریق دوستان و نهادهایی که این دوستان در آنجا به کار مشغولند گاها مورد مشورت قرار می گیرم. حال نمیدانم این سخنان و نظرات ما به گوشی شنیدار آمدهاند یا خیر؟ مشورت از سوی این افراد معمولا به چند منظور انجام می شود:
اول: فرد واقعا به دنبال راه حل کارشناسی برای مسئله خود است. پس با مراجعه به آگاهان آن مسئله می خواهد بهترین گزینه را انتخاب کند.
دوم: کسانی هستند که فکر می کنند عقل کل هستند. دیگران باید در مقابلشان کرنش کنند. خلاصه دیگران باید در مقابلش معترف به جهل و نادانی شوند بلکه او راضی شود. این گونه افراد فقط سعی دارند با مشورت کردن با دیگران عقل کل بودنشان را به مشاور به اثبات برسانند. در آخر هم مشاور بخت برگشته با انواع و اقسام برچسبها مردود انگاشته می شود.
سوم: گروهی افراد هستند که زیادی حرف می زنند. از شما و سازمانتان به جا و بیجا انتقاد می کنند. بهترین راه این است که به او لقب مشاور خود اعطا کنید تا او از جبهه مقابل شما به سمت شما چرخش کند. این یک تاکتیک حافظ گونه است:
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
داستان چیست؟
ما برای مشاروه مدتی قبل جهت انجام پروژهای به یک نهاد دعوت شدیم. ما سادهٔ بی خبر خود را با تمام سلاح و قوا آماده کرده بودیم. به انجا رفتیم تا نظر خود را در مورد کلیات و جزییات آن طرح بیان کنیم. تجربیات سالها وبنوردی را بدون چشم داشت در اختیار رفقا گذاشتیم. جلسه اول کفایت داستان را نکرد. هفته بعد با کوله باری از نوشتار و مقاله و عکس به سخنرانی پرداختیم. هر چند در آن جمع کمتر کسی از مسایل فنی مطلع بود. سعی بر آن شد کلیه مطالب به زبان عامیانه به آنان تفهیم شود. خلاصه جلسه دوم به پایان رسید. نتیجه آن شد که آن جمع در قیاسی بزرگتر با همکیشان به مشورت نشسته و نتیجه را اعلام دارند.
از آن روز مدتی می گذرد. ما کارمان را با صداقت انجام داده بودیم. بعدها از دوستی جویای سرانجام آن موضوع شدم، خبردار شدم که آن شور دوستان به این نتیجه رسیده است که ما آن مشاورهها را صرفا جهت منفعت جویی شخصی ارائه کردهایم. گویا دوستان به این نتیجه رسیده بودند که ما را همیانی بزرگ در کناره بود و برای پر کردنش مغزهای آنها را خالی کرده بودیم. حال خودتان قضاوت کنید ما چگونه مردمانی هستیم؟
در همان روزها بارها تاکید می شد که شما باید نقش فعالتری برای جامعهتان ایفا کنید. ما نیز هندوانهها را با آغوش باز،بی خبر از همه جا، زیر بغلمان پذیرا بودیم.اگر ما به آن جلسات نمی رفتیم حتما متهم به سهل انگاری در ایفای نقش شهروندیمان می شدیم. ما مسئله را با دید باز نگریسته و به جلسه مشاروه آنها رفتیم اما دیدید چگونه منفعت طلب از کار در آمدیم.
تراوشات ذهنی من در یک بامداد برفی
سلام مصطفی عزیز
البته من در جریان قضیه ای که تعریف کردی هستم . نمی شود به سخن یِک دوست اکتفا کرد. از آن مرد بزرگ ادامه قضیه را ÷یگیری کن
خدا کند چنین باشد
قا خصوصی بود؟ ما که چیزی دستگیرمان نشد.
@رازگو بلوچ
مقدمه انتقادی از کل جامعه ایرانی بود
سایر داستان مخاطب خاص دارد.