کاسبی با فقر
گاهی از اینکه این همه فقر در جامعه می بینم حالم به هم می خورد. از آن بدتر کاسبی با این سبک زندگی است که واقعا عمق فاجعه را نشان می دهد. چه آن کسی که از فقر یا تظاهر به نداری چوب حراج به شرافت انسانیش می زند و یا آن کسی که به مدد مال و منالی که دارد در آن زباله دان به دنبال تسکین آلام درونی خود است. هر دو کالای برای فروش آورده اند یکی فقر و دیگری فخر.
سعدی (رح) می فرماید «گناه کردن پنهان به از عبادت فاش» دوست خیرخواهی و خیر من لطفا به ما از نداشتههایمان نگو. دستت را به دست ما بده بعد از زمین بلندمان کن نه آنکه یک دست نان و دست دیگر روی دکمه فلاش سلفی. (من و فقر یهویی) یکدلی کن که ما نیز خویش توییم. حقیقتا ما راضی نیستم از دربند و درکه خوش آب و هوا به درک و دشتیاری گرم و شرجی تشریف بیاورید و به ما با دادن چند تحفه یادآوری کنی فقیریم.
حال که سوزنی به دیگران زدم جوالدوز را به دو پهنای همشهریهای خود فرو می کنم. چرا فقر را فخر خود کردهاید؟ چرا همیشه چشم به دست دیگری دوختهاید؟ چرا دست به گرفتن پول،کیف و کفش دراز می کنید اما دست به دست آنان نمی دهید که از این زمین گرمی که گرفتار آمدید خود را برهانید؟ چرا تمارض به فقر می کنید تا یک نان تان دو شود؟ شماهایی که از گرسنگی به شکم سنگ می بستید حال چه شده سنگ برداشته به شرافت و غیرت خود می تازید؟ چرا همیشه منتظر دست غیبی هستید که برای شما کاری انجام دهد؟ چرا همیشه چشمه خیرات را به پای علف هرز فقر هدر می دهید؟
امیدوارم این مطلب به خیلیها بر بخورد
همین قدر تلخ… همین قدر واقعی
قلمتان مانا جناب دانشور