کتاب خیال
کتاب خیال
جی آر ملا(شاعر فقید بلوچ ،ترجمه)
چگونه کتاب خیال را بپیچم
چگونه زنگار دل را زدایم.
همه آه و حسرت
همه سوز و سوزناک
چنین درد و اندوه که وی را نیست درمان.
کدام کاغذین لب بلرزد برایم
که در داغ مرگم مویه کنانند
یا که دردی تاب آرند
یا که برایم نیکو دعایی بخواهند
کدام نقره گون دست بیرزد برایم که دادی ببخشد.
که را هست غم من
کدام چشم شهلا ببارد برایم قطره اشکی
که چون بیزارند از من همه بچگانم
برادر چو جانم، خویشانم، دوست و دوستدارنم
گرفتار خویشند.
از ترس خوکان و نیز از گله گرگان
نپرسند که بل چون رفت این گم گشته رمه.
پر از گرگ است این کوه و دمن ها
نبینند شبان را که کمر را ببسته
که براند همه گرگها را.
هین درد و اندوه
هین سوز و حسرت
که می نالم چو بلبل
برای بهاری خوش
برای زمینی عطرآگین
برای کشتزاری سرسبز.
بی چاره چشمانم چو چشمه جوشانند
اما بر کدامین دامن
بر گوشه کدام چادر
بر کناره کدام عمامه
بر دوخت جیگ که
این اشکهایم را بریزم
این مورت غم را کجا من ببیزم.