گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
شعری از سعدی به مناسبت روز سعدی ۸۹
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم تا خار غم عشقت آویخته در دامن آن را که چنین دردی از پای دراندازد گر در طلب رنجی ما را برسد شاید هر تیر که در کیشست گر بر دل ریش آید هر کو نظری دارد با یار کمان ابرو گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش |
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها کوته نظری باشد رفتن به گلستانها باید که فروشوید دست از همه درمانها چون عشق حرم باشد سهلست بیابانها ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها باید که سپر باشد پیش همه پیکانها میگویم و بعد از من گویند به دورانها |