هانی و شی مرید
چشمهایش از درد می کرد و قرمز شده بودند. گوشی را کنار گذاشت. آخرین پیام های تلگرام را نخوانده بود. چشم درد بی قرارش کرده بود. با صدای بلند هانی را به اتاق کشاند.
⁃ هانی جان شام چه شد؟
یک دست گوشی و در دست دیگر ملاقه میان چارچوب درد ایستاد.
⁃ داشتم لایواستوری از آشپزی می زاشتم که داد و بی داد تو قطعش کرد… یک کم صب کن الان نان و فلفلی می خوریم
مرید خودش غرغر شکمش را شنید
⁃ هانی جان بجای لایو یه کم به فکر من باش
هانی این پا آن پا کرد و رفت. صدایش از آشپزخانه شنیده می شد.
⁃ برو مرد از فردا فکر کار و روزگاری باش. با دو تیکه هیزمی که تو میفروشی زندگی ما جم نمی خوره! حداقل این همه بی کار تو خونه میشینی یه کم نتورکینگ کار کن. چیه همش کانال جوک می خونی!
مرید دستی بر محاسن کشید.
⁃ جوک کدوم هانی جان من همش اخبار می خونم ببینم میرچاکر چه نقشهای برامون کشیده!
صدای هانی بلند شد
⁃ اون پیرمرد پاش لب گوره اصلا از ما چن سالیه بی خبره. ما از وقتی اومدیم زاهدان اون دیگه از ما خبری نداره. باید از فردا بری و نتورکینگ کنی بلکه تونستیم خونمون رو از شیرآباد بیاریم آزادی. پولمون فک نکنم به هیچ وقت به بزرگمهر برسه
مرید آهی کشید
⁃ پول کجا بود هانی جان. بزار سر ماه یارانهها رو واریز کنن تا بعد خدا بزرگه …
صدا هانی گنگ شنیده می شد
⁃ حداقل برو یه گشتی بزن تو شهر چارتا بطری نوشابه جم کن بیار بفروش
مرید گوشی را برداشت.
⁃ ای هانی جان این آخر عمری با نیم من ریش آشغالا را بهم بزنم!؟
صدایی از آشپزخانه می آمد
⁃ ای مرد ما اگه به پا تو قدم برداریم هیچ وقت به جایی نمی رسیم…
مرید از در بیرون زد. سر کوچه دید پیرمردی بساط پهن کرده است.
⁃ چاکر تو اینجا چه می کنی!؟